موسیقی مرگ موتزارت
ركوییم موسیقیای است برای مرگ كه عموماً کاتولیکهای رومی از آن در مراسم مرگ استفاده میکنند. قسمت اول این فرم به بیان ارتباط انسان با مرگ میپردازد و معمولاً سنگین و با وقار است. قسمت دوم بازیگوشانه و تفریحیتر بوده و نمایانگر زندگی انسانی است و در نهایت قسمت سوم عموماً» بیانکننده این مطلب است که چگونه انسان به دام مرگ اسیر میشود.
بحثانگیزترین موضوع زندگی موتسارت (جدا از نبوغ اسرار آمیزش) مرگ مرموز وی در اوج شکوفایی هنرش است. در تاریخ 14 اکتبر سال 1791 موتسارت در آخرین نامهاش به همسرش کنستانتز که در بادن اقامت داشت اظهار نمود که وی آهنگساز ایتالیایی آنتونیو سالی یری را همراه آوازهخوانش برای اجرای اپرای فلوت سحرآمیز دعوت نموده است و سالی یری استقبال ستایشآمیزی از اپرا داشته است: «در سراسر قطعه از اورتور تا آوازهای کرال آخر، بارها گفت، براوو! براوو…" کمتر از دو ماه بعد موتسارت از دنیا رفت. در طی هفته آخر زندگی وی برخی مطبوعات گزارشهایی مبنی بر تورم بدن وی به چاپ رساندند. کمکم ظن افکار عمومی متوجه سالی یری شد؛ کسی که علیرغم بیان شادمانیاش نسبت به «فلوت سحرآمیز» یک دهه رقیب سرسخت موتسارت در وین بود. طی سالهای قبل از فوت شدن سالی یری در 1825، شایعاتی مجدداً منتشر شد که با استناد به اعتراف گناه توسط خود سالی یری و اظهار ندامت وی در دوران بیماریاش و نیز تلاش وی برای خودکشی، نظرها را به خود جلب کرد. شایعاتی که حاکی از به قتل رسیدن موتسارت توسط سالی یری بودند سبب برپایی بحثوجدلها و موضعگیریهایی در زمینههای پزشکی، موزیکولوژی،
تاریخ و ادبیات شدند که حتی تا امروز نیز ادامه دارد. در سال 1970 کتابی از دیوید وایز با عنوان «ترور موتسارت» در پیشخوان کتابفروشیها عرضه شد (از همین نویسنده کتابی با عنوان «خاکی و آسمانی» به ترجمه علیاصغر بهرام بیگی-انتشارات مروارید 1369- در ایران به چاپ رسیده است. نویسنده در مقدمه کتاب صریحاً مینویسد که این اثر یک رمان تاریخی است و نه یک شرححال یا یک رمان تخیلی) مناظرات طبی و تاریخی در مورد درگذشت نابهنگام موتسارت در آلمان و سایر کشورها هنوز ادامه دارد؛ بخصوص نویسندگان و محققان آلمانیتبار که این موضوع از دغدغههای همیشگیشان است. با این احوال نقطهنظر مشترکی وجود ندارد و نظرات متفاوتی ارائهشدهاند که هرکدام به دفاع از دخالت هر یک از فرضیات ذیل میپردازند: مرگ طبیعی، مسمومیت، حسادت شغلی، سیاستهای دینی، انجمن فراماسون و حتی یهودیان. در حقیقت هیچ بقایایی از جسد موتسارت برای بررسی در دسترس نبوده و نیست و به جز همسر وی، هیچ فرد یا افرادی را نمیتوان از دست داشتن در مرگ وی، مبرا قلمداد کرد. داستان روزهای آخر حیات موتسارت با سفارش دادن مرموز رکوئیم آغاز میشود. این مسئله ظاهراً سبب سایه انداختن تفکر در
باب مرگ بر روح حساس آهنگساز میشود. فرانتس نیمتشک (Franz Nimetshek) - اولین شرححال نویس موتسارت - مینویسد که موتسارت در پراگ بیمار شد، به طوری که نیاز به حمایت طبی مکرر داشت: «{موتسارت}رنگپریده بود و حالتی غمگین داشت؛ برخلاف همیشه که خندان و شاد با دوستانش شوخی میکرد». پس از بازگشت به وین، وی با شور و علاقه فراوان کار را روی رکوئیم شروع کرد، ولی در این حین اظهارات خانواده و دوستان وی حاکی از آن است که بیماری وی رو به وخامت و دچار افسردگی بوده است. کنستانتز برای دلگرم کردن همسرش با او به گردش میرود، کنستانتز خاطره آن روز را اینگونه برای نینتشک تعریف میکند: موتسارت شروع کرد به صحبت کردن درباره مرگ و اقرار نمود که رکوئیم را در حقیقت برای خودش دارد مینویسد، اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت من عمیقاً احساس میکنم که دیگر چیزی به پایانم نمانده است؛ من اطمینان دارم که مسموم شدهام. این موضوع لحظهای راحتم نمیگذارد.» کنستانتز در سایر گفتههایش ابراز میدارد که موتسارت حتی نام سمی که وی را با او مسموم کردهاند را به وضوح میدانسته است: «aqua toffana» این سم که ماده مؤثر آن آرسنیک است، برای اولین بار در قرن 16
در ایتالیا توسط زنی به نام toffana عرضه شد که با شیوع زیادی از مرگ ناگهانی همراه بود. یکی از مهمترین منابع قابل استفاده درباره بیماری نهائی موتسارت، اظهارات خواهر کنستانتز، سوفی در سال 1825 است که بنا به درخواست یک شرححال نویس بیانشدهاند. اکثر علائمی را که مورخان طب شناس بدان پرداختهاند را با استناد به گفتههای سوفی بررسی میکنیم: تورم شدید تن وی که حرکت در رخت خواب را برایش دشوار میکرد. گفته وی مبنی بر احساس «طعم مرگ» روی زبانش و تب بالای آهنگساز. موتسارت علیرغم درد و رنج کار بر روی رکوئیم را ادامه میداد. در آخرین روز حیات، سوفی، ساس مایر (Sussmayer) - دوست و شاگرد اصلی موتسارت - را در حالی بر بالین وی میبیند که موتسارت در حال توضیح دادن به او درباره چگونگی تمام کردن رکوئیم است. روز قبل از واقعه، موتسارت همراه با سه نفر از دوستانش بخشهایی از رکوئیم را تمرین میکردهاند. موتسارت ضمن نگرانی عمیقش به کنستانتز گوشزد مینماید که موضوع مرگ وی را تا زمانی که دوستش آلبرختس برگر (Albxrechtsberger) مطلع نشده، مخفی نگه دارد تا بدینوسیله دوست وی بتواند پست او را در کلیسای جامع سنت استیفن بعنوان کاپل مایستر
اختیار کند. وقتیکه موتسارت به اغما فرومیرفت، پزشک او دکتر نیکلاس کلوسه در تئاتر شهر مشغول تماشای اپرای فلوت سحرآمیز بود، ساس مایر دکتر کلوسه را پس از پایان اپرا بر بالین محتضر میآورد. دکتر دستور گذاشتن کمپرس سرد بر پیشانی تب آلود موتسارت میدهد. ولی با این حال Mozart دچار شوکی میگردد که دیگر هوشیاریاش را به دست نمیآورد. بنا به گفته سوفی در آخرین لحظات، ولفگانگ آمادئوس موتسارت کوشید تا صدای طبلها در رکوئیم را با دهان تقلید کند، آوای عجیب که سوفی تا سالها بعد پژواک آن را در گوشهایش حس میکرد، آخرین موسیقی موتسارت. ركوییم موسیقیای است برای مرگ كه عموماً کاتولیکهای رومی از آن در مراسم مرگ استفاده میکنند. قسمت اول این فرم به بیان ارتباط انسان با مرگ میپردازد و معمولاً سنگین و با وقار است. قسمت دوم بازیگوشانه و تفریحیتر بوده و نمایانگر زندگی انسانی است و در نهایت قسمت سوم عموماً» بیانکننده این مطلب است که چگونه انسان به دام مرگ اسیر میشود.